از حدود سه سال پیش که آمده ام اینجا 8 بار خانه عوض کرده ام و از این حیث بین تمام کسانی که می شناسم رکورد دارم! در مجموع هم از همه ی خانه ها و لوازم شان و صاحبخانه ها کم و بیش راضی بوده ام. شاید راضی بودنم به این خاطر است که اصولاً این چیزها برایم آنقدر مهم نیست که خود هم-خانه ای مهم است. از کشورهای مختلف هم-خانه ای داشته م: ایتالیا، برزیل، رومانی، اسپانیا، جمهوری دومینیکن، ایران(!)، آرژانتین، پرو، اروگوئه، یونان، آلمان. ولی این آخری از الجزایر از همه بیشتر برایم مرموز است. با اینهایی که اسم بردم گاه انقدر رفیق بودیم که هر روز حرف می زدیم و آشپزخانه یا اتاق نشیمن را پاتوق شبانه کرده بودیم و گاه آنقدر فاصله داشتیم که دوری و دوستی بینمان برقرار بود و فقط در راهرو یا آشپزخانه به هم سلام می گفتیم و رد می شدیم. با این حال این مرد حدوداً سی ساله الجزایری؛ که گاه با هم حرف می زنیم و گاه فقط سلام می دهیم و رد می شویم؛ برایم معماست. می خواهم باهاش نزدیک بشوم و بیشتر حرف بزنیم و ببینم چطور آدمی است، ولی مثل ماهی از دستم لیز می خورد و در می رود. ظاهراً قهرمان شطرنج اسپانیاست و هر از چند گاهی به این شهر و آن شهر، این تورنمنت و آن مسابقه می رود؛ معمولاً هم همه را می برد و قهرمان می شود. با این حال هنوز چیز زیادی ازش نمی دانم. با اینکه هر بار سر صبحت را باز کرده ام او هم به حرف آمده ولی صحبتمان فقط حول موضوعاتی تکراری مثل آینده ی شغلی او و گرمای هوای سهویا چرخیده. دلم می خواهد بدانم او دنیا را چطوری می بیند، چون به نظرم می آید آدم بدبینی باشد. صبح تا شب – به معنای واقعی صبح تا شب- پای کامپیوترش مثل مرده ها نشسته، طوری که کمی روی صندلی سُر خورده و دست ها از دو طرف آویزان اند. درس می خواند برای دوره های آموزشی ای که مربوط به شغلش است. ساعت یک ظهر ناهار می خورد و نه شب -در حالی که هوا هنوز روشن است- شام. غذایش هم همیشه ی همیشه یا ماکارونی (پاستا) است که زود آماده می شود یا پائهیا (غذای اسپانیایی با برنج و میگو و ادویه) که آن را هم آماده از سوپرمارکت می خرد. کلاً همه چیزش مرتب و خط کشی شده و تکراری و به گمان من ملال آور است.
حالا که زندگی بنده خدا را این جا تابلو کردم، فقط امیدوارم ناراضی نباشد! اما جالب است که شناختن آن همه هم-خانه ای دیگر از ملیت های مختلف برایم سخت نبود ولی این الجزایری-که کشورش از لحاظ مردم شناسی به نسبت آن دیگران بیشتر به ایران نزدیک است- تنها کسی است که ناشناس مانده. انگار آلمانی و اسپانیایی و … را در یک نگاه آنالیز می کنم و می شناسم (حداقل گمان می کنم که می شناسم؛ بس که زندگی هایشان ساده است) ولی این یکی هنوز معما مانده. اگر یک روز حل اش کردم یافته هایم را اینجا می نویسم که شما هم استفاده کنید : ) به قول خارجی ها stay tuned (تو کف بمانید).
ژوئیه 31, 2011 بدست هویج
نظر بدهید